جالب است که توالی تقویمی درگذشت آقای هاشمی را با امیرکبیر به یاد می آورد که هاشمی کتاب "امیرکبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار " را سال 1346 نگاشت و از وجه استقلال طلب و استعمارستیز امیرنظام تجلیل کرد و البته فرجام کار هردو محل درنگ است و تامل.

تکتم نیوز/گاه گاهشمار، سالیان را از یاد می برد و روزان را چون کوپه بی‌سرنشین بر هم می نشاند تا آدمیان با فاصله هزار ساله به قدر یک برگ جهان را بگذارند و درگذرند و گویند سوگ با گذر ماه‌ها تنها خاطره است و یادکرد، اما اهل کلمه و سیاست هماره زندگان تاریخ اند که گر از دیوان قضاوت بگذرند از سکوی روایت نخواهند گذشت و سنگی بر گوری نقطه ی پایان نیست.

نوزدهم دی ماه مترداف درگذشت اکبر هاشمی رفسنجانی است و یک روز بعدترش زمان گشودن شریان تقی خان امیرکبیر در گرمابه فین کاشان تا داماد قبله‌ی عالم در جوار عمارت مشجر خاقان مغفور در کاشان راحت شود و قبله ی عالم چنان خود را مالک زمین و جان می دانست که چون اراده یا حال پس از باده بر بریدن رگ امیرنظام قرار گرفت از آن به راحت کردن تعبیر و کتابت شد که خواست خاقان و صاحبقران خیر رعیت و امت است و مرگ هم نامش راحت شدن..

جالب است که توالی تقویمی درگذشت آقای هاشمی را با امیرکبیر به یاد می آورد که هاشمی کتاب “امیرکبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار ” را سال ۱۳۴۶ نگاشت و از وجه استقلال طلب و استعمارستیز امیرنظام تجلیل کرد.

امیرکیبر از آن نام های یگانه است که توانسته تمام سال ها و روایت ها را تاب بیاورد و به هیچ انگ و ننگی نواخته نشود. اشتهار به درایت ویادآوری هوشمندی و میانداری وزیران ایرانی در کنار نصیحت و شاه‌پروری و البته مبارزه با بددینی و بدعت باب و بهائیان از او چهره ای یگانه ساخت و البته فرجام کارش محل درنگ است و تامل و آیا سیاووش‌ فرجامی و سوختن و جان دادن از او یک قهرمان و تندیس شیرین در کام و ذائقه ی جماعت قربانی‌پسند ساخته است و دگر اینکه آن داستان همین یک تعبیر را دارد و توان خدمت را الزاما با ویرانی خویش و ستیز با شهریار میانه است؟

نمی خواهم از پنجره‌ی مقایسه یا این همانی بر این دو رفته‌ی دی ماه بنگرم که قیاس را نه والارفتن شانی و نه فرکوفتن و تخفیف و تقلیل کسی می دانم که همه چیز بهانه است برای روایت و سخن نمودن و اگر کسی بزرگ و سترگ باشد هماره و با فرونشستن غبارها می درخشد و خورشید را روزنامه‌ی کاهی پشت شیشه انکار نخواهد نمود و “بزرگش نخوانند اهل خرد که نام بزرگان به زشتی برد”.

امیر نظام برآمده در دورانیست که زمزمه ی عصر مدرن با محوریت قانون و علم به میان آمده بود و شاهی منوط به رعایت حال رعیت و نیز متن مکتوب پارلمان و جمعیت بزرگان شده بود اما در ممالک محروسه هنوز امیر مالک جان و امان بود و به لحظه‌ی شراب یا ران کبابی جان می ستاند یا امارات و صدارت صله می داد.

نسل پس از مشروطه حالا استبداد و استعمار هر دو را می خواست ریشه برکند و به فردایی بهتر سلام کند. باور داشت اگر خودمان بکاریم،بدرویم و بخوریم و نخ کارخانه نساجی بروجرد تن کنیم همه چیزمان به همه چیزمان خواهد آمد و گلستان خواهیم ساخت و نسل آقای هاشمی با فروبستگی داخلی و البته استعمار جنگید و پس از چیرگی این بار زخم و ضعف را در توسعه نیافتگی و فقر دید و خواست تا چراغ مشعل میدان گاز پررونق بسوزد.

آقای هاشمی تمثیلی از زیست کامل یک سیاستمدار بود که برای برانداختن یک کلیت مستقر ستیهید و نقش تاسیسی در نظام تازه داشت و از صدر و قدر تا تلاش برای توسعه و دیگر چیزها را تجربه نمود.

برخی می گویند توسعه مدنظر هاشمی با آزادی نسبتی نداشت و با رانت و دگر چیزها آلوده شد و هم امیرنظام را به ستیز بیش از انداره و هراساندن ناصرالدین شاه متهم می نمایند و البته دیگر چیزها..

امیر کبیر اما چرا نامی افسانه گون در ذهنیت تاریخی ماست؟ ستیهدن و درشت گفتن بر شاه قدر و پرقدرت و نیز به سان شهسواری تا انتهای شمع رفتن وسوختن او را چنین در خاطره ها نشاند یا آمدن و فضیلت در روزگاری که آدم ها به مدد نبود دوربین وضبط صوت می توانستند بر بال خیال و پروبال درخت آرزو ترس ها و نیافته های آدمیان چنارانی نازاده در دنیا شوند و چنان بزرگ و چنین نادسترس؟

عنوان این نوشتار برگرفته از خواجوی کرمانی شاعر قرن هفتم است که از قضا هفدهم دی ماه روز بزرگداشت اوست و در پرده ی نام حافظ و سعدی ماند.. او سرود”گفتند که جان در قدمش ریز و ببر جان/ جان نیز بدادیم و به جانان نرسیدیدم”. و شاعر ساکن صفحات تاریخ است و رقم زننده ی ناب ترین احساس و آرزوهای انسانی برای رسیدن به جوار نورکامل و حق واصل و نیز زلف محبوب و البته آرمانشهر بی مرگ و برخوردار.. و شاعران اهل سیاست اند یا سیاست پیشگان شاعر قهرمانان تاریخ؟